سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

پائیز می آید...

پائیز آمد .. بدون آنکه حتی لحظه ای درنگ نماید ...
 
 کمی دقت کنیم صدایش را از میان قدمهای کودکان در کوچه و خیابان
 
میشنویم...
 کمی دقت کنیم بویش را از قطرات نمناک باران ،استشمام خواهیم کرد...
 
کمی حساس باشیم یقینا رد پایش را بر روی قلبمان  نیز خواهیم دید..
 
 آری پائیز فصل هزار رنگ از راه رسید...
 
 
بازهم یک شب مهتابی ، اما نه یک شب رویایی
 باز هم آسمان بارانی ، اما باران دلتنگی نه عاشقی
 باز هم امروز باز هم فردا ، اما اینبار بی هدف تر از گذشته...
 انتظار تنها ذکر دقایق بی تو ...
 و حالا آرزو ذکر دائمی قلب من
 التماس ذکر مقدس چشمانم  و چشمانم که از خیسی به
 رودخانه می مانند...
 و تنها حسرتی مانده از دقایق ، ثانیه ها و ساعت های با تو
  بودن ...
 دوری را دیده بودم اما فاصله را حس نکرده بودم ..
 فریاد را شنیده بودم اما غم را ندیده بودم ...

 

 

 

 

 

 

بازهم پائیز، قلب مرا به یغما برد
 بازهم پائیز آمد اما اینبار همراهی در کنارم نمی بینم...
 شاید حتی همراهی برای قدم در میان برگهای بی جان ...
 هنوز برگها نیز ترانه قدمهای عاشقانه ما را به خاطر دارند....
 قدمهای به وسعت دو قلب عاشق ، قدمهایی به همنوازی همه درختان و
 شاید قدمهایی از کرانه قلب عاشق من بر روی دفتر خاطرات زندگی
 سردم...
 آری زمان صبر نمیکند روزی با تو حالا بدون تو از این فصل و کوچه های
  دلتنگی آن عبور میکنم...
 اما پائیز نیز به دنبال نوای قدمهایت از قلب من کوچ کرده است ....
 
 
 
 
عشق را در پائیز باید شناخت ، جان را در همین فصل باید نثار کرد ،شاید
 عقل را نیز در همین فصل می بایست به حراج گذاشت...
 پائیز فصل قلب است ، فصل عشق است ، فصل جوانی و فصل خیانت
 است ....
 در پائیز بیشتر از همیشه عاشق میشویم ... بیشتر از همیشه خیانت
 میکنیم و از همیشه بیشتر دوست میداریم....
 
 
با مقدمه یا بی مقدمه تنها می گویم
 
 
پائیز را غنیمت شمارید تا هنوز نرفته است

بدون شرح !!!!!!!!!!!!

شهریست در کنار آن شط پر خروش


با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور

 
شهریست در کناره آن شط و قلب من


آنجا اسیر پنجه یک عشق پر غرور


شهریست در کناره آن شط که سالهاست


آغوش خود به روی من و او گشوده است


بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل


او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است


آن ماه دیده است که من نرم کرده ام


با جادوی محبت خود قلب سنگ او


آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق


در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او


 ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب


با قایقی به سینه امواج بیکران


بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب


بر بزم ما نگاه سپید ستارگان


بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر


بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را


در کام موج دامنم افتاده است و او


بیرون کشیده دامن در آب رفته را


کنون منم که در دل این خلوت و سکوت


ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم


دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار


من با خیال او دل خود شاد میکنم


 


تو را دوست دارم

برای من زیباتر از ریزش نم نم بارون،

قشنگتر از دشت و بیابون،

رنگ چشمون تو بوده.

برای من زیباتر از طلوع خورشید بین کوهها...

آب جاری توی رودها...

شوق اشکای تو بوده.

حقیقته حقیقته ای همیشه تکیه گاهم...

ای تو شعر هر ترانم...

بی تو همدمی ندارم.

عاشق تویی،شیدا تویی

مریم پاکیزة من،

ای تو معنای صداقت...

تو حقیقتی،حقیقت.

تو عزیزی،نازنینی،

تو،تو این عشق ، عاشق ترینی

من به لطفت جون گرفتم...

مهربونم،به تو خو گرفتم.

تو رو دوست دارم...

تو رو دوست دارم...

تو رو دوست دارم...

تو رو دوست دارم...

تو رو دوست دارم...

تو رو دوست دارم...



تنهاتر

    نظر

 

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بیشتر زنده نیست

 یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله

 و فاصله یعنی 2 خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند

 یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست

 و یاد گرفتم هر چه عاشق تری 

 تنهاتری

 

 Stars Glitters


رفاقت

هر وقت تنها شدی ستاره هارو بشمار.

 اگه کم اومد قطره های بارونو بشمار.

 اگه بند اومد رو رفاقت من حساب کن

 که نه کم میاد، نه بند میاد!