پيام
+
نمي دانم
شابد به نسيمي که صبح گاه
در سايه روشن حسرت و لبخند
از کنار دستهايت عبور کرد
مي انديشي
و من به آن بادبادکي فکر مي کنم
که در سپيده دم ستاره و اسپند
در نگاه زلال تو تخم گذاشت
و تو نم نم
در تنهايي و ماه
ناپديد شدي
و تنها رد پايت
در امتداد مسيرهاي خيس بي پايان
جا ماند

☺شيما☺
88/5/7
رز-12
چه نازه...
طاها-20
عجب قلبي زلال و پاك
شيرين-17
پ خ داري
مهرنوش-16
قلب به ظاهر زيبا و پاكي ميياد ولي در باتن شاخدار.مهرنوش