• وبلاگ : كلبه عشق
  • يادداشت : داستان واقعي ...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 30 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    وقتي که ديگر رفت...

    من به انتظار امدنش نشستم...

    وقتي که ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد...

    من او را دوست داشتم...

    وقتي که او تمام کرد...

    من شروع کردم...

    وقتي که او تمام شد...من اغاز شدم...

    و چه سخت است تنها متولد شدن...

    مثل تنها زندگي کردن است...

    مثل تنها مردن...

    سلام دوست گلم.

    ممنونم که به وبلاگم سر زدي.بازم از اين کارا کنيد.

    وبلاگ زيبايي داري.

    موفق باشيد

    سلام متن قشنگي بود .ياد دل شكسته ي خودم افتادم.پرسشهايي كه كردي من 5 سال دارم از خودم مي كنم .نمي دونم آيا عشقي هست؟آيا دوستي هست؟چرا بعضي ها دل مي شكنن؟چرا لياقت ندارن؟ممنون از متنت منو به گذشته ها برد.بهم سر بزن دوست عزيز

    سلام و خسته نباشيد.

    از تشريف فرمايي شما به وبلاگ ممنونم .اميدوارم زيارت عتبات عاليات نصيب همه دوستان،از جمله شما بگردد.داستان واقعي شما را هم خواندم.دستتان درد نكند.

    موفق باشيد و التماس دعا

    نميدونم چي بگم ؛ آخه اصلا عشق واقعي من نديدم بين اين دو نفر كه حالا بعدش يكي بخواد بي معرفتي كنه يا با معرفتي/اميدوارم همه با چشماني باز عشقي واقعي رو انتخاب كنند/موفق باشيد

    salam

    mamnun az inke be webam omadi

    poste akharet ajib bood

    vali ghashang

    hame mesle ham nistan

    doroste

    vali

    aksaran adama bi marefatan

    ba ka30 bash ke hata age toye zesht tarin lebasam boodi

    barash behtarin bashi...

    سلام دوست خوب

    داستان قشنگي بود واقعا دلم سوخت توي جامعه ما از اين بي معرفتيها زياده .

    درضمن حرفات هم چرت و پرت نيست خيلي هم قشنگه

    سلاااااام

    داستان جالبي بود به نظرمن اگر هم ميخواست به سراغ نفرقبلي بره اين رسمش نبود که اينطوري جدا بشه از علي

    ازاين نامرديها فراوونه تو اين زمونه

    پاينده باشي

    سلام قلم زيبايي داريد

    شاد باشيد

    ازحضورتان در وبلاگم ممنونم

     <      1   2