جدائی ...
نمیخواست جنایتی مرتکب شود و این رفتارش ، زن را به واهمه می انداخت . درد و رنج و ناکامی را
پیش می کشید و اصرار ها فایده نداشت . همیشه در لاک خود بود و با کسی نمی جوشید .خنده و
هیجان را در وجودش کشته بود . خانه را سوت و کور می خواست و به اینکه وجود یک بچه می
توانست زندگیشان را شیرین کند بی اعتنا بود . زن چیزی نمی گفت و حتی از حصار خانه
نیز پا بیرون نمی گذاشت . اصولا اهل سازش بود . اما روزی خسته شد و حق اش را خواست ، حق
مادر شدنش را. زخم و کبود شد و تصمیم به جدائی گرفت .
پیش می کشید و اصرار ها فایده نداشت . همیشه در لاک خود بود و با کسی نمی جوشید .خنده و
هیجان را در وجودش کشته بود . خانه را سوت و کور می خواست و به اینکه وجود یک بچه می
توانست زندگیشان را شیرین کند بی اعتنا بود . زن چیزی نمی گفت و حتی از حصار خانه
نیز پا بیرون نمی گذاشت . اصولا اهل سازش بود . اما روزی خسته شد و حق اش را خواست ، حق
مادر شدنش را. زخم و کبود شد و تصمیم به جدائی گرفت .
وساطت ها چاره نکرد و زن تلخ و مایوس از تقدیرش آویخت و به راهی جدا رفت . مرد هم هرگز
نخواست یک جانی باشد و در جای خود ماند . در ذهن او هر میلادی ، تولد یک درد بزرگ بود و جرمی که کسی تا کنون از ارتکابش شرمی نکرده است.
نخواست یک جانی باشد و در جای خود ماند . در ذهن او هر میلادی ، تولد یک درد بزرگ بود و جرمی که کسی تا کنون از ارتکابش شرمی نکرده است.
منبع : کتاب عاشقانه از علیرضا ذیحق