سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خود تبریکی به روش دوستان

با سلام خدمت همه دوستان

اینجانب به رسم دوستان وبلاگ نویس و به پیروی از اونا (گفتم که نگید هر کاری ما میکنیم اینم میکنه)

بدینوسیله سالروز مبارک و میمون و مسعود و ... تولد خودمو به خودم بسیار تبریک میگم

امیدوارم 120 ساله بشم

 

تولدم مبارک تولدم مبارک تولدم مبارک

 

ضمنا بدینوسیله از همه دوستانی که تبریک میگن ، یا گفتن ، یا نگفتن ، یا یادشون نبوده ، یا یادشون بوده و خودشونو زدن به اون راه ، یا تو دلشون گفتن اینم دلش خوشه هاااااااااااا ه ه ه ه ، یا ... تشکر میکنم و قول میدم در سالروز تولدشون به نحو احسن  مراتب تبریک خودمو  عرض کنم خدمتشون

 

همتونو دوست دارم به امید دیدار


درد دل عاشقانه ...

بهترین روز دیدن تو

بهترین حرف گفتن از تو

زندگی هستی و بودن

یعنی خواستن،خواستن تو

بهترین خاطره از تو

یادگار عمر من تو

دورترین راه واسه من

کمترین فاصله از تو

....................

پرسیدی از عشق اول،فقط از رو بچگی بود 

چی بگم از عشق دوم،اونم از رو سادگی بود

دلم عادت غریبی به هوای عاشقی داشت

عشق سوم اومد از راه،رو هوا زد دلمو برد

عشق بعد از سر لج بود،چند صباحی بود و بس بود

وقتی از سرم به در شد،دفعه صد بلا و شر شد

......................

اما تو،اما تو،تو آخرینی،عزیزم،عزیزترینی

همه دنیا یه طرف تو یه طرف ، که بهترینی

خواستنی ترین وجودی،زندگی بود و نبودی

میمیرم اگر یه روزی بگی عاشقم نبودی

.......................

آروم آروم رفته بودی...

تو از دلم کنده بودی...

انگار نه انگار که یه روز ...

تو با دلم مونده بودی ...

آروم آروم با دلم از تنهاییا گفته بودم...

همون دلی رو که یه روز،خودم بهت بسته بودم...

دل میگه مهربونی،رفیق همزبونی...

من میگم آخه من چی،همش به فکر اونی...

دل میگه آروم بگیر،به این یکی خو بگیر...

من میگم روی خوشتو نشون نده،رو بگیر...

دل میگه همنشینه،رفیق دل نشینه...

من میگم عادتت شد،دشمن خوش نشینه...

....................

آروم آروم گریه کردم،از بخت بد شکوه کردم

از تو پیش دل تنها بد گفتم و گریه کردم

دل میگه سهم من چی،مرهم درد من چی؟

رفته بهار عمر پس آرزوهای من چی؟

من میگم باشه یکبار،برای آخرین بار

اونم به خاطر تو،می بخشمش من اینبار

....................

یه شاخه گل خونه بفرست

سبد سبد بوسه بفرست

بگو که بی تو میمیرم

پیغوم بده،نومه بفرست

 

 

 

...................................................................................................

 

خارج از متن

 

سلام به همه دوستای نازنینم،      بعد مدتی نسبتا طولانی بلا خره موفق

شدم به روز بشم                البته این روزها واقعا سرم شلوغه،وگرنه شما که میدونید من چقدر فعالم

اینم میدونم که ازم دلخورین واسه اینکه بهتون سر نمیزنم

اما نگران نباشین از دلتون در میارم،قول میدم

با نظرای قشنگتون منو یاری کنید عزیزان

تا بعد ...

 


داستان واقعی ...

برداشت اول : آشنایی

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هرکی که بود عاشق نبود

یه روز از همین روز های خدا پسر قصه ی ما( که اینجا اسمشو میگذاریم علی)

به طور کاملا اتفاقی ( که نمیخوام بگم چطوری ) با یه خانمی که( اینجا اسمشو میگذاریم سارا)

آشنا میشه .

دست بر قضا این سارا خانم قبل از اینکه با علی اقای قصه ما آشنا بشه به قول خودمون شکست عشقی خورده بوده!!!!!

خلاصه این علی آقای ما هم از اونجائی که کلا آدم مهربون و با معرفتیه بهش محبت میکنه و سعی میکنه آرومش کنه و با حرفاش دلداریش بده .

روزها و شب ها به همین منوال سپری میشه و علی (زود پسرخاله شدم) همچنان سنگ صبور سارا شده و تنها کسیه که تو تنهاییاش به دادش میریسه

برداشت دوم : صمیمیت

تو همین روزا که علی و سارا با هم رابطه داشتن و علی شده بود تنها کس سارا کم کم یه صمیمیتی بینشون به وجود میاد ، کم کم احساس میکنن که به هم عادت کردن ، دیگه رابطه شون از حالت قبلی داشت خارج میشد و فقط به همدیگه فکر میکردن .

همه چیز خوب بود ، علی همچنان به سارا محبت میکرد و هر کاری که از دستش بر میومد واسش انجام میداد ، در قبالش سارا هم مهربون بود و با هم روزهای خوبی  داشتن ...

برداشت سوم:خارج از متن

اینو نگفتم که در تمام این ایام عشق قبلی سارا باهاش در ارتباط بود و یه جورائی اذیتش میکرد

سارا هم تنها کاری که میکرد به علی پناه میبرد و سعی میکرد ارتباطشو با علی قوی تر کنه تا بتونه اونو فراموش کنه .

اما اون دست بردار نبود از اونجائی که سارا واقعا دوستش داشت وقتی حتی صداشو میشنید کاملا داغون میشد .

خلاصه این مسائل همینطور ادامه داشت و رابطه ی سارا و علی هم روز به روز صمیمی تر میشد.

برداشت چهارم : مسافرت کذائی !!!

ایام عید بود که سارا تصمیم گرفت بره مسافرت ، میخواست تنها باشه تا بتونه با خودش کنار بیاد و عشقشو فراموش کنه، علی هم مخالفتی نکرد چون فکر میکرد داره کار درستی انجام میده .

خلاصه سارا رفت و در طول مسافرت یک بار هم با علی تماس نگرفت!!!!

در حالی که علی بعدا متوجه شد که در تمام این مدت با اون آقا در ارتباط بوده و حرفهای اون بوده که باعث شده سارا رفتارش عوض بشه .

سارا از مسافرت برگشت و روز به روز روابطش با علی سرد تر شد

تا اینکه دیگه به علی زنگ نزد ، حتی برای خداحافظی،حتی برای یه تشکر ساده واسه اونهمه محبتی که در حقش انجام داده بود حتی ...

برداشت آخر:نهایت بی معرفتی !!!!!!!

علی از این موضوع ناراحت بود ، با خودش میگفت چرا بعضی آدما اینقدر زود خوبیها رو فراموش میکنن؟

چرا آدما اینقدر راحت دورغ میگن؟

چرا ارزش آدما اینقدر کم شده؟

و هزار تا چرای دیگه که واسه هیچکدوم جوابی نداشت.

حرف بی ربط:

تا به خودم اومدم  تو منو بازی داده بودی

خواستم خودم بشم نشد خواستم تو شم رفته بودی

گفتم شاید دلت اسیر یه دل دیگه شده

گفتم بهتر بذار بدونه که دلم چی کشیده

برو خوش باش ما هم رفتیم فکر منو دیگه نکن

فقط اگه برگشتی و من نبودم گله نکن

بی خیال همه شدم بی خیال تو و دنیا

یادت باشه که دلمو له کردی تو به زیر پا

 

 

خارج از متن

آیا جوانی خوب است؟

آیا دوست خوب؟

آیا عشق؟

آیا او با اونیکی رفت؟

آیا پول و ماشین؟

آیا همه مثل همن؟

آیا اعتماد خوب است؟

آیا اون نشد یکی دیگه؟

آیا بی تو هرگز؟

آیا من دارم چرت و پرت میگم؟

آیا...

 

 

 

 


بدون شرح !!!!!!!!!!!!

شهریست در کنار آن شط پر خروش


با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور

 
شهریست در کناره آن شط و قلب من


آنجا اسیر پنجه یک عشق پر غرور


شهریست در کناره آن شط که سالهاست


آغوش خود به روی من و او گشوده است


بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل


او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است


آن ماه دیده است که من نرم کرده ام


با جادوی محبت خود قلب سنگ او


آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق


در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او


 ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب


با قایقی به سینه امواج بیکران


بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب


بر بزم ما نگاه سپید ستارگان


بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر


بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را


در کام موج دامنم افتاده است و او


بیرون کشیده دامن در آب رفته را


کنون منم که در دل این خلوت و سکوت


ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم


دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار


من با خیال او دل خود شاد میکنم


 


با تو می مانم ...

هر روز


پنجره دلم را به باغ رویاها باز می کنم


گل ها به من سلام می کنند


درخت ها برایم دست تکان می دهند


پرنده ها برایم آواز می خوانند


رودخانه خرامان و نالان از کنارم می گذرد


ماهی ها برایم ابراز احساسات می کنند 


به راستی که چه زیباست ، باغ رویاها


وقتی تو نیز آنجایی ...